میان بهشت و جهنم پارت 6

Ronika Ronika Ronika · 1403/07/15 18:56 · خواندن 1 دقیقه

برو ادامه که پارت جدید اوردیم😄

 

 

 

سلام گلای نمونه 😄

مسافرای تو خونه😄

 

پارت جدید اوردیم

 

_________________________________________

 

 

این راز پنهان ماند تا...... 

تا آنکه یکی از عمو هام به پدرم شک کرد چون پدرم روز ها بیرون میرفت و شب ها دیر به خونه برمی‌گشت (نویسنده. منم بودن شک میکردم

سایومی. لطفا خفه شو بزار داستانم بگم

نویسنده. چشم اکبر اقا😜

سایومی. مرسی که میخوای خفه شی اصغر آقا.) پس عموم یک روز به دنبال پدرم رفت.و متوجه راز او شد. عموم برگشت و همه رو باخبر کرد و بعد آنها تصمیم گرفتند فردا به دنبال پدرم بروند. وقتی به آنجا رسیدند من پدرم و مادرم را گرفتند و به سمت بهشت به راه افتادند. 

 

پدر بزرگ پدری سایومی(رهبر شیطان ها)÷

پدر بزرگ مادری سایومی(رهبر فرشته ها)×

عموی سایومی/

مادر سایومی+

پدر سایومی-

 

 

×شما شیاطین اینجا چی کار می‌کنید مگه میخواهید دوباره جنگ راه بیاندازید زود از اینجا بروید

÷اومدم تا خفتی که دخترت باعث شده رو نشونت بدم. 

×چه خفتی؟ چی میگی؟ 

÷الان میبینی. 

و دستور می‌دهد سایومی و پدر و مادرش را بیاورند

÷.......... 

 

 

________________________________________

 

 

دستم درد گرفت

خب چطور بود 😆

راستی برای این اوضاع سایومی صلوات بفرستید📿📿

فعلا خداحافظ