میان بهشت و جهنم پارت 3و4و5
برو ادامه
سلام
________________________________________
برای همین خانوده پدری ام من رو به سرپرستی گرفتند چون میخواستند قدرت من بر الیهه فرشته ها استفاده کنند و آنها را نابود کنند و بعد من رو از بین ببرند و کنترل جهان رو به دست بگیرند.
شاید از خودتون بپرسید که پدر و مادرم چگونه با هم آشنا شدند و صاحب فرزند شدند.
خب باید بگم که قبل از آشناییشون بین فرشته ها و شیطان ها جنگ شد در آن جنگ شوهر مادرم و همسر پدرم کشته شدند.
(از زبان نویسنده)
در همین لحظه پدر سایومی صدا ی گریه ای را شنید به سمت صدا رفت و دید که مادر سایومی بر زمین افتاده و جسد همسر خود را در آغوش کشیده و اشک میریزد.
(پدر سایومی- مادر سایومی +)
+نه... امکان نداره.. نه. تو زنده میمونی.. تو نمیتونی منو تنها بزاری... نه.. بدون تو چطوری ساتورو رو بزرگ کنم.
-بابت همسرتان متاسفم خانم.
+تو یه.. شی.. شیطانی.. از همونا یی که اونو کشتن... از همتون متنفرم. ازت متنفرم..
و از اونجا فرار میکنه.
(یک ماه بعد)
اون ها همدیگه رو به صورت اتفاقی در زمین میانی (زمینی بین بهشت و جهنم) میبینند.
مادر سایومی می خواست فرار کنه ولی پدر سایومی دست اونو میگیره.
(پدر سایومی-مادر سایومی +)
+ولم کن دیگه چی از جونم میخوای.
-فقط میخواستم بگم متاسفم، حالتون رو درک میکنم. (نویسنده.اره معلومه که درک میکنی اول دستشو ول کن بعد درک کن والا.
پدر سایومی. خفه
نویسنده. بی ادب)
+تو چی میفهمی هان؟ 😡 فکر کن همسرت مرده و تو باید تنهایی پس تو بزرگ کنی. اصلاً میدونی تو نمیفهمی چون برات اتفاق نیوفتاده.
-چرا افتاده من هم همسرمون تو جنگ از دست دادم و الان باید به تنهایی پسرمو سوکونا رو بزرگ کنم.
+واقعا متاسفم
-راستش من برای این اینجا نیستم می خواستم بگم که میدونم شما هم از این دنیا خسته شدید میخواستم با هم دنیا رو تغییر بدیم.
+منظورتون....
- بله ازدواج ممنوعه هست.
+نه من نمیتونم این کارو انجام بدم
-خواهش میکنم این برای بهتر شدن دنیا لازمه.
+باشه قبوله ولی کسی نباید بفهمه.
-باشه
به این ترتیب عشق بینشون به وجود اومد و صاحب فرزند شدند این راز پنهان ماند تا.....
بیا پایین
آفرین یه ذره مونده
یکم دیگه
الان میرسی
________________________________________
خب توسط نوسنده ایسگا شدید چه حسی داره😄😄
فوش ندیا
خب این هم یه پارت طولانی لایک و کامنت یادتون نره💕💕